-
دوازده گل سرخ
یکشنبه 19 آبان 1387 09:50
برای شرکت در یک کنگرهی ادبی ، از نیویورک به شیکاگو پرواز میکردم. ناگهان مرد جوانی در راهروی هواپیما ایستاد و گفت: دقیقا دوازده داوطلب میخواهم ، که پس از فرود ، هر کدام یک گل سرخ در دست بگیرند. چند نفر از مسافران دستهاشان را بالا گرفتند. من هم دستم را بالا بردم ، اما انتخاب نشدم. با این وجود توانستم آنگروه را...
-
اقیانوس عشق
پنجشنبه 16 آبان 1387 15:13
دوست دارم گرسنهیِ همیشگیِ عشق باشم. زیرا خوب میدانم آنهایی که مال میاندوزند، بیچارهیِ ابدی باقی میمانند. برای من، آهِ عاشقان، دلانگیزتر از آهنگِ چنگ است. گُلها، شباهنگام، گلبرگهای خود را یکییکی جمع میکنند و در دامانِ عشق به خواب میروند. آنها، در سپیدهدمان، لبهای خویش را غنچه میکنند و از رخسارهیِ...
-
رویای پروانه
دوشنبه 13 آبان 1387 19:54
شبی از غم دوری لاله ها خزیدم به دامان شب ناله ها گرفتم ره بی کسی را به پیش رسیدم به گلزار افغان خویش دو پرچین جلوتر ز ایوان درد رسدم به ییلاق گلهای زرد در آن جا خبر از هیاهو نبود نشانی ز مژگان آهو نبود تبسم در آن واحه خشکیده بود عطش بر لب چشمه خوابیده بود هوا ضجه می زد ، زمین داغ بود فسردن گل آواز آن باغ بود زمین جز...
-
او می آید ...
جمعه 25 مرداد 1387 12:59
من خواب دیده ام که کسی می آید ... کسی دیگر ... کسی بهتر ... کسی که مثل هیچ کس نیست ... من خواب یک ستاره را دیده ام ...
-
آخرین منجی
شنبه 19 مرداد 1387 21:05
-
چرخ و فلک ... چرخ فلک ...
جمعه 18 مرداد 1387 20:32
بازی چرخ و فلک چرخش چرخ فلک ... کودکی رفت کودکی رفت کودکی رفت کودکی رفت کودکی رفت کودکی رفت
-
یه مرد ...
یکشنبه 13 مرداد 1387 13:38
سلام داداشی ... امروز میخوام از اینجا باهات حرف بزنم ویا نه بهتر بگم از تو برا دوستامون حرف بزنم ... ولی اول از همه بذار بگم که خیلی دلمون اینجا برات تنگ شده ... دوستای خوب میدونید این وبلاگ مال من وداداشیمه ... از روزی که این وبو طراحی کردیم هر دو تامون توش مطلب گذاشتیم . متنای دپ و خاکستریش از من و مطالب سبز و...
-
باد ما را با خود خواهد برد ...
یکشنبه 30 تیر 1387 13:57
در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها، همچون انبوه عزاداران...
-
نشان عشق و شیدایی
پنجشنبه 27 تیر 1387 20:50
شقایق گفت با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چونان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از...
-
برای تمام دخترکان شهر خاکستری درد ...
پنجشنبه 20 تیر 1387 20:33
نه سهمم از آن کوچه هاست و نه من از آن کوچه هایم ... در به در گشتن ٬ از این آغوش به آن آغوش خزیدن ٬ و هیچ کجا ... آه ... هیچ کجا ٬ حتی هیچ نیافتن ..... آری ٬ سهم من و از آن من از تمام نا تمام این شهر است ... های ٬ های ... های ... چه کسی می داند ... ؟ چه کسی می داند ... ؟ ... دلم گرفته است ... و تمام روزنه ها تنها به...
-
خدای من ...
سهشنبه 18 تیر 1387 21:00
گم کرده ام تو را ... نمی یابمت ... نمی یابم ... هر چه می گردم ... بگو ... بگو کجایی ... ؟ در کدام لحظه ٬ کدام روز ... ؟ در کدام اشک ٬ کدام سوز ... ؟ لحظه هایم خالیست ... روزهایم تکراری ... آسمانم ابری ... بگو آیا ببارم می تابی ... ؟ بگو ... بگوو .... بگووو ..... آخر کجایی ... ؟ ....... خدای من ...
-
مادر ...
سهشنبه 4 تیر 1387 18:59
. ... ..... ....... ......... ........... .............. ................ ................... ....................... ............................ ......................... .......................... .................................... ....................... ................ ....................................
-
اگر عمر دوباره داشتم ...
پنجشنبه 16 خرداد 1387 17:07
دان هرالد (Don Herold) کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد. بخوانید: "البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده...
-
فاطمه فاطمه است.
چهارشنبه 15 خرداد 1387 18:47
سلام به همه دوستان متن زیر را از دکتر شریعتی به مناسبت شهادت حضرت فاطمه (س) انتخاب کردم امیدوارم لذت ببرید. خطیب نامور فرانسوی روزی در مجلسی با حضور لوئی از (( مریم )) سخن میگفت. او گفت هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم دربارهی مریم داد سخن دادهاند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملتها در...
-
بشنوید و بنگرید ...
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1387 11:38
شرم تان باد ! ای خداوندان قدرت ! بس کنید ! بس کنید از این همه ظلم قساوت ، بس کنید ! ای نگهبانان آزادی ! نگهداران صلح! ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون! سرب داغ است این که میبارید بر دلهای مردم ، سرب داغ! موج خون است این که میرانید بر آن کشتی خودکامگی را موج خون! گر نه کورید و نه کر ، گر مسلسلهایتان یک لحظه...
-
خداوندا
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 20:19
اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . از طرف یه دوست ! (دکتر شریعتی)
-
عشق
دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 14:28
به همان دلیلی که یک شهر به مجموعه قوانینی نیاز دارد تا ساکنان ش بتوانند در کنار هم زندگی کنند ، انسان هم به یک قانون منحصر به فرد -عشق- نیاز دارد تا بتواند در صفای کامل با جهان روحانی و معنوی همزیستی کند. (آگوستین قدیس) عشق حقیقی در پی پاداش نیست اما لیاقتش را دارد. (سن برناردو د کلیوو) عشق یعنی خدا ، و مرگ به معنای...
-
به کوچکی گناه منگر
یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 20:18
خداوند تعالی به حضرت عزیز (ع) وحی کرد : هر گاه در معصیت افتادی نگاه به کوچکی آن مکن ؛ بلکه ببین چه کسی را نافرمانی کردی .
-
سمفونی زندگی
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1387 19:25
زندگی یک ساز است ٬ اما فقط عدهی کمی از عهدهی نواختن آن برمیآیند. به ندرت کسی را پیدا میکنی که از زندگی خود ٬ موسیقی بیافریند. فراموش نکن که فقط سمفونی زندگی توست که تو را به خدا نزدیک میکند. انسان میتواند ساز زندگیش را گوشهای بگذارد تا خاک بخورد ؛ بیتوجه به این که این ساز نغمههایی بیشمار در سینه دارد. این...
-
استحاله
دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 15:45
مراقب باشید ٬ نمادها میتوانند به دام تبدیل شوند. داستان کتاب سرودی برای لیبوویتز در آیندهای دور میگذرد ٬ هزار سال پس از تمدن فعلی. مردمان آن روزگار ٬ سیمهای قدیمی کامپیوتر را به دور گردن خود میآویزند چون سنت میگوید حمل کردن این سیمها با خود دانش میآورد. خورخه لوییس بورخس نیز از مسخ نمادها سخن میگوید: صلیب ٬...
-
دروغ
دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 18:12
دروغ سادهترین سلام تو بود از همه چیز میگفتی و آسمان را برایم ریسه بستی چراغ ماه به سخنان تو روشن بود عمر ستاره به طولانی بودن بوی خاطرات باقی مانده میمانست سوسو میزد کلامت در یادم، هر چه میگفتی حقیقت بود هر چه میماند غنیمت دروغ سادهترین سلام تو بود ...
-
وداع
چهارشنبه 28 فروردین 1387 18:03
می روم خسته و افسرده و زار سوی مـنزلگه ویــرانه خــویـش بخــدا مـی بـرم از شـهر شــما دل شوریده و دیوانه خویش می برم، تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بی جا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو، ای جلوه امید محال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می...
-
؟ .................... ؟
سهشنبه 20 فروردین 1387 14:23
چرا ...؟ ....... ....... زندگی چیست ...؟ ....... خدای من ..... ........ برای بغض من گریه ای هست ......؟ ........ ........ ........ بی پناهی وطن ندارد ..... دنیا خانه ی من است ..... کسی نیست ..... ........ ........ ........
-
و دوباره ... آه ... سیب سرخ من ...
یکشنبه 18 فروردین 1387 18:29
دلم به اندازه ی تمام سیبهای کال چیده ی باغ کودکیم گرفته است... تو بگو .... تو بگو چرا شب میتواند اینقدر غمگین باشد... ؟ بیا امشب را اندکی عاشقانهتر قدم بزنیم ... آرام ، آهسته ، آرام... حتی اگر هوا سردتر باشد... حتی اگر باران تندتر ببارد... حتی اگر گل آلودتر شویم... بیا امشب را اندکی عاشقانهتر قدم بزنیم... و یا...
-
وقتی لک لک ها بیایند ...
شنبه 17 فروردین 1387 12:13
گفتی: بر می گردم! گفتم: کی؟ گفتی: وقتی لک لک ها بیایند و بوی شکوفه های نارنج از شاخه ها سرازیر شود. گفتم: اگر نیامدی چطور؟ گفتی: مگر می شود باران نیاید؟! گفتم: نه! گفتی: پس به آسمان ایمان بیاور! لک لک ها آمدند! شکوفه های نارنج بی لبخند پژمردند، باران گرفت، تگرگ بارید، برف آمد، اما تو … نمی دانم تا کی باید شبحت را در...
-
مناجات
دوشنبه 27 اسفند 1386 12:31
مهربانا ... به عزتت سوگند مولای من که اگر از در خانهات هم برانیم، نمیروم و از ستایش تو دست نمی کشم ... و این بخاطر دریافتی است که از مهربانی و کرامت بینظیر تو نصیبم شده است ... و امّا تو، هر چه بخواهی میکنی و هر چه کنی شایسته است و هر که را بخواهی عذاب میکنی به هر شکلی که بخواهی فدای خواستنت کس شأن باز خواست از...
-
آه ....
دوشنبه 27 اسفند 1386 11:02
و دوباره حسرت سیب سرخ نچیده ....
-
ب....ه....ا....ر
یکشنبه 26 اسفند 1386 12:30
-
و کجایی ... ؟
شنبه 25 اسفند 1386 23:42
بهار قدم زنان به گرد دست های یخ زده ی ما می رسد و گرم می شویم ... عطر شب بو به بوی باد و باران آمیخته است ... و دستی یکپارچه شکوفه به شاخه های خشک سیب می کشد بهار ... مست ... مست ... مست ... و من دلم از این همه زیبایی بی تو گرفته است ... و اگر خوب نگاه کنی جای خالی قدم های تو پیداست ... و تو در کدام کوچه باغ قدم میزنی...
-
ماهی قرمز ...
شنبه 25 اسفند 1386 12:50
و بهار خالی افسرده غمگین ... و بی پایان لحظه هایی که تو نیستی ... ای همیشه ی تازه ترین تکرار دلتنگی حوض خالی حیاط بی ماهی من .... چه پایانی ؟ آه ... چه پایانی ؟ مرا اندکی آغاز کن ... دلم می گیرد ... دلم می گیرد ... و ... دل تو در حوض فیروزه ی کدام حیاط ماهی قرمز بهار شده است ... ؟ ....... من اینجا تنهام ... و بهار...