دل نوشته‌های یک پسر تنها

به سراغ من اگر می‌آیید! نرم و آهسته بیایید!

دل نوشته‌های یک پسر تنها

به سراغ من اگر می‌آیید! نرم و آهسته بیایید!

گنجشگ و خدا

 

 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت. 

فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتندو خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت:  

« می‌آید. من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد ». 

سرانجام گنجشگ روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست. 

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشگ هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: 

« با من بگو از آنچه سنگینی سینه‌ای توست ». 

گنجشگ گفت: 

« لانه‌ای کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سر پناه بی کسی‌ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی‌موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه‌ی محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟ » 

و سنگینی بغض راه بر کلامش بست. 

سکوتی بر عرش طنین‌انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. 

خدا گفت: 

« ماری در راه لانه‌ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا خانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی ». 

گنجشگ خیره در خدایی خدا مانده بود. 

خدا گفت: 

« و چه بسیار بلاها که بواسطه‌ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی ». 

اشک در دیدگان گنجشگ نشسته بود.  

ناگاه چیزی در درونش فروریخت. 

های‌های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد. 

                        

سیب سرخ نچیده

نظرات 2 + ارسال نظر
آسمون چهارشنبه 30 بهمن 1387 ساعت 05:24 ب.ظ http://sibhayekal.blogfa.com

خیلی قشنگ بود .

مهدی سه‌شنبه 6 مرداد 1388 ساعت 03:00 ب.ظ

هموطنم
با درود و عرض تحیات امیدوارم از صراحت سخنم ناراحت نباشی و با تفحص مطالب وزین و حقیقی را انتخاب، و در وبلاکت قرار دهید
من اهل نظر دهی نیستم ولی بعد از سی سال که با تمام گوشت و پوست و استخوانمان خدعه و جنایات مردان دین را لمس کرده ایم ! باید هوشیار و خردگرا شده باشیم
این جانوران حرامی ،خدایشان حتما همین خدای گنجشک است که توسط مصباح یزدی نابخرد نخستین بار در جوان بچاپ رسید و متاسفانه عده ای دانسته یا ندانسته به تبلیغ آن مبادرت و حرامیان را حامی میباشند
این داستان مزخرف ، تنها شستشوی مغزی و ساختن ملاعمر و بن لادن ها ،بسیجیهای جنایتکار و چماقدارن ولایت ضحاک، توسط مشتی شیاد است
آن خدائیکه مالک همه عالم است و یک برگ بدون اذن او از زمین نمیافتد؟!کجا؟ و این خدا بکه برای نجات بنده اش خانه اش را خراب میکند کجا؟!
چگونه است این خدای شیادان باید خانه مظلوم را خراب کند؟؟! و توجیه اش این باشد برای نجات گنجشک از دست افعی بوده! و لطف کرده به باد دستور داد تا لانه اش ویران ، تا نجات یابد؟!
آیا این خدا ی بیخرد نمیتونسته به مار دستور بده که از گنجشگ دور بشه ؟ و یا مار را توسط باد یا هر چرندیات دیگر سرکوب کنه؟!
تنها یک عده گوسفند ، یک متعصب خشک مقدس و بی خرد اینگونه چرندیات را مینویسند و مخاطبین آن نیز از احمقها و نادانان و ساده اندیشان هستند؟!
این حکایت مرا بیاد دوستی خاله خرسه انداخت

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود . پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی می کرد . این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت ولی خیلی تنها بود ،‌ چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت . او به یک شهر دور سفر کرد تا در آنجا کار کند . اوایل ، چون فقیر بود کسی با او دوست نشد و هنگامیکه او وضع خوبی پیدا کرد حاضر نشد با آنها دوست شود ، چون می دانست که دوستی آنها برای پولش است
یک روز که دل پیرمرد از تنهائی گرفته بود به سمت کوه رفت . در میان راه یک خرس را دید که ناراحت است . از او علت ناراحتیش را پرسید . خرس جواب داد : ” دیگر پیر شده ام ، بچه هایم بزرگ شده اند و مرا ترک کرده اند و حالا خیلی تنها هستم . “
وقتی پیرمرد داستان زندگیش را برای خرس گفت ، آنها تصمیم گرفتند که با هم دوست شوند .
مدتها گذشت و بخاطر محبتهای پیرمرد ، خرس او را خیلی دوست داشت . وقتی پیرمرد می خوابید خرس با یک دستمال مگسهای او را می پراند . یک روز که پیرمرد خوابیده بود ، چند مگس سمج از روی صورت پیرمرد دور نمی شدند و موجب آزار پیرمرد شدند .
عاقبت خرس با وفا خشمگین شد وبا خود گفت : ” الان بلائی سرتان بیاورم که دیگر دوست عزیز مرا اذیت نکنید . “
و بعد یک سنگ بزرگ را برداشت و مگسها را که روی صورت پیرمرد نشسته بودند بشانه گرفت و سنگ را محکم پرت کرد .
و بدین ترتیب پیرمرد جان خود را در راه دوستی با خرس از دست داد
نتیجه اخلاقی:
دشمن دانا بلندت میکند.... بر زمینت میزند نادان دوست
یا
دشمن دانا به از نادان دوست
و هزاران ضرب المثا دیگر

و این شعر هدیه بتو هموطن
خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار
محبت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
نگردیدند هرگز گرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند
خوشاآنان که بر این عرصه خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنان که از پیمانه دوست
شراب عشق نوشیدند و رفتند
خوشا آنان که با اخلاص و ایمان
حریم دوست بوسیدند و رفتند
خوشا آنان که در راه عدالت
به خون خویش غلتیدند و رفتند
خوشا آنان که بذر آدمیت
در این ویرانه پاشیدند و رفتند
چو نخل بارور در تنگستان
ثمر دادند و بخشیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی عشق
نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنان که بار دوستی را
کشیدند و نرنجیدند و رفتند
رسا در راه خدمت باش کوشا
خوشا آنان که کوشیدند و رفتند.
و این هم خطاب به حرامیان جنایتکار و تخم تجاوز
مکافات عمل ، تاخیر ، گر افتد
مشو ایمن ، که عقرب هر چه پیر ، زهرش بیشتر
با تشکر و آرزوی سلامتی و خرد
مهدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد