شرم تان باد !
ای خداوندان قدرت !
بس کنید !
بس کنید از این همه ظلم قساوت ،
بس کنید !
ای نگهبانان آزادی !
نگهداران صلح!
ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون!
سرب داغ است این که میبارید بر دلهای مردم ،
سرب داغ!
موج خون است این که میرانید بر آن
کشتی خودکامگی را
موج خون!
گر نه کورید و نه کر ، گر مسلسلهایتان یک لحظه ساکت میشوند ،
بشنوید و بنگرید:
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری میکنند.
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
کز ستمهای شما هر گوشه زاری میکنند.
بنگکرید این کشتزاران را ، که مزدورانتان
روز و شب ، با خون مردم ، آبیاری میکنند!
بنگرید این خلق عالم را ، که دندان بر جگر ،
دم به دم بیدادتان را
بردباری میکنند.
دستها از دستتان ای سنگ چشمان ، بر خداست
گر چه میدانم ،
آنچه بیداری ندارد ، خواب مرگ بی گناهان است و
وجدان شماست!
با تمام اشکهایم ، باز ، -نومیدانه-
خواهش میکنم
بس کنید!
بس کنید!
فکر مادرهای دلواپس کنید.
رحم بر این غنچههای نازک نورس کنید.
بس کنید!
فریدون مشیری
سلام
با وبلاگتون تازه آشنا شدم. خیلی عالیه . خدا قوت !
موفق باشی
سلام....
افسوس که هیچگاه بس نخواهند کرد....
انگار یک سنت نانوشته بر آدمیان است در طول تاریخ که هیچگاه درس نگیرند و عبرت نیاموزند.......