نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده زوربای یونانی ) تعریف میکند که در کودکی ، پیلهی کرم ابریشمی را روی درختی مییابد ، درست زمانی که پروانه خود را آماده میکند تا از پیله خارج بشود ، کمی منتظر میماند اما سر انجام - چون خروج پروانه طول میکشد - تصمیم میگیرد به این فرایند شتاب ببخشد .
با حرارت دهاناش پیله را گرم میکند ، تا اینکه پروانه خروج خود را آغاز میکند . اما بالهایش هنوز بستهاند و کمی بعد ، میمیرد.
کازانتزاکیس میگوید : بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود ، اما من انتظار کشیدن نمیدانستم.
آن جنازهی کوچک تا به امروز ، یکی از سنگینترین بارها بر روی وجدانم بوده.
اما همان جنازه باعث شد بفهمم فقط یک گناه کبیرهی حقیقی وجود دارد : فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان.
بردباری لازم است ، نیز انتظار زمان موعود را کشیدن ، و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده است.
تا تو با منی زمانه با منست
بخت و کام جاودانه با منست
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با منست
یاد دلنشینت ای امید جان
هرکجا روم روانه با منست
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه شبانه بامنست
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با منست